الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

عصر حجر...

امروز بر خلاف بقیه روزها اصلاً حالم خوب نیست...سه شبانه روزه که تو رو ندیدم دخترم...بخاطر انجام یه کار اداری مجبور شدیم بریم تهران...در کل خیلی سخت بود خستگی راه و دوری از تو دختر نازم...نمیدونم چرا باوجود این همه پیشرفت علم و تکنولوژی هنوز هم باید برای انجام یه سری کارها اینقدر راه بکوبیم بریم پایتخت کارمونو انجام بدیم!!! و چون دقیقه نود متوجه شدیم که باید بریم تهران نتونستیم با قطار بریم...وبا ماشین رفتیم گرگان و ماشین رو گذاشتیم خونه عمو و بقیه راه رو با اتوبوس رفتیم و موقع برگشت هم همینطور با اتوبوس تا گرگان و بعدش هم با ماشین از گرگان تا بجنورد و تو راه بزور چشامو باز نیگه میداشتم به اصرار بابا یه چند دقیقه ای چشامو رو هم گذاشتم وقتی ب...
29 ارديبهشت 1392

الینا و پدر

دختر عزیزم بابا همیشه این جمله معروف رو به من یادآوری میکنه مینویسم برای تو  تا ملکه ذهنت کنی که: تقدیر، تقویم انسانهای عادیست  و تغییر، تدبیر انسانهای عالی...!!! ...خیلی خوشحالم که رابطه بسیار خوبی با بابا داری و از همه مهمتر اینکه طی شب هر کاری داشته باشی (شیر بخوای یا آب یا بخوای بری توالت!!!)بابا رو صدا میزنی و با من کاری نداری بابا هم با شنیدن صدای تو مث قرقی از جا میپره و سریع خواسته ت رو برآورده میکنه اینم چند تا عکس که وقتی کوچولو بودی تو اوج خواب از شما و بابا گرفتم :            ...
22 ارديبهشت 1392

حق به جانب

با خودم برده بودمت بانک ، با یه همکار آقا جور کرده بودی و داشتی اطلاعات شخصی بهش میدادی  از پشت سرش بهت چشم غره رفتم که ادامه ندی با قیاقه حق به جانب گفتی: چرا اخمالو میکنی؟ مگه من کاظم آقام که باهام دعوا میکنی؟ همکار آقا:        من: با بابا تو مغازه بی توجه به شیرین زبونیهای شما شدیداً در حال انتخاب شیرآلات و سینک واسه خونمون بودیم که یهو با قیافه حق به جانب گفتی: مث اینکه من نی نی تون هستما!!!!!!!به من تبجه(توجه) کنید     فروشنده:  من و بابا:   چند ماه پیش تو بانک یه همکار آقا که مجرده رو بهت نشون دادم و گفتم بگو عمو چرا...
17 ارديبهشت 1392

درکش

روز جمعه  مهمون مادرجون بودیم (به مناسبت روز کارگر و معلم و مادر ) و رفتیم روستای درکش...عاااااااااااااشق فصل بهاااااااار مخصوصاً اردیبهشتش هستم هر جا پا بزاری زیباست و قدرت خداوند در خلق زیباییها رو بیش از پیش حس میکنی ســـپاس خدای را ، که نومید نیستم از رحمت او ، تهیدسـت نیستم از نعمـت او ، و نه   مأیوس از مغفرت او ، و سر نپیچیده از عبـادت او . خدایی که رحـمت او پیوسته اسـت و نعمت او نا گسسته .             بقیه عکسها در ادامه مطلب                     &n...
16 ارديبهشت 1392

33ماهگی

سلاااااااااااااام قند عسل مامان هفته پیش از بس درگیر سمینار دانشگاه بودم فرصت آپ کردن نداشتم.الان اومدم عکس بزارم نمیدونم چرا همه عکسهای دوربینم پرید و فقط این دو تا عکس از هدایای 33ماهگیت رو دارم و عکسهای مربوط به پیاده روی و روز مادر و گردش با خانواده بابایی همه پریده        کوچولوی دوست داشتنی من خیلی دووووووووووووووووووووووست دارم عزیزم پ.ن: آقای پدر هم در جلسه سمینارم شرکت کرد و کلی از ما تعرف و تمجید نمودندی و ما را غرق مسرت نمودندی البته در گوشی بگم  که اکثر مطالبم رو خودش زحمت جمع آوریشو کشیده بود چیه؟!!!شوهر گفتن واسه چی؟خوب باید یه جاهایی به درد بخوره یا نه؟!!! بعدا ...
14 ارديبهشت 1392

مادر

زندگی یعنی همین لبخند تو   عشق یعنی مادری مانند تو  مرحبا بر عشق ، تفسیرش تویی آفرین بر آسمان ، ماهش تویی هدیه به تمام مادرانی که بین ما نیستند...با نثار فاتحه ای برای شادی روحشان و آرامش ابدی   روز مادر رو به همه دوستان نازنینم و مادران پرمشغله تبریک میگم                      ...
10 ارديبهشت 1392

جبران خلیل جبران

     چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند . همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است. این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند. "جبران خلیل جبران" پ.ن: برای من خیلی سخته که بپذیرم فقط یه واسطه بودم برای انتقال یه فرشته به زمین اما حقیقت چیزی جز این نیست... ...
9 ارديبهشت 1392

مهدکودک و مو...

سلام شیرینی عسل مامان -چند روزه شدیداً گیر دادی میگی : میخوام برم مهدکودک / مهد کودک چقدر قشنگه و وقتی میریم بیرون هرجا دیوارهای نقاشی شده مهدهارو میبینی با هیجان میگی منو ببرید مهد و ما هم کلاً در حال توجیه شما که الان تعطیله و یه روز دیگه میبریمت تصمیم دارم از شهریور ماه بزارمت مهد -یه خبر خیلی خوب اینکه الحمدلله مریضیت کاملاً خوب شد و خیلی برام جالب بود که چون دکتر بهت گفته بود که پفک و چیپس و بستنی نخوری مدام اینو تکرار میکنی و چند روز پیش که دوستت بهت پفک تعارف کرد گفتی: من که نمیتونم بخورم آقا دکتر گفته نخور تا زودی خوب شی -داشتیم آلبوم عروسیمون را نیگا میکردیم با هیجان عکس بابا رو نشون دادی میگی: وااااااا...
4 ارديبهشت 1392

اعتماد به نفس!!!

مطمئناً یکی از بزرگترین لذتهای دنیا اینه که وقتی خسته از مسیر و جاده و دانشگاه میرسی به خونه خودت(امن ترین و آرامش بخش ترین مکان دنیا ) دخترک بپره بغلت و با صدای نازک و لهجه شیرین بگه : مامان تو بهترینی و تو متعجب از اینکه یک کودک زیر سه سال چگونه این جملات را درک میکند و بیان میکند که دوباره شگفت زده میشوی با شنیدن این مهربانیهای کودکانه و خالصانه: مامانی...چشات چقدر قشنگه ابروهات چقدر قشنگه موهات چقدر قشنگه دندونات چقدر قشنگه شچمت(شکم) چقدر قشنگه و ختم کلام هم  کشیدن شدید لپهایی(که چندان هم موجود نیست ) و بیان هیجانی الفاظ: تپل مپل کپل دووووووستت دارم             ...
1 ارديبهشت 1392

...

حقیقت دارد ! کافی ست چمدان هایت را ببندی تا حاضر شوند ، همه برای از یاد بردنت ! آنکه بیشتر دوستت میدارد ، زودتر !!!     متأسفم برای خودم... دخترم منو ببخش..        ...
27 اسفند 1391
1